5+1

مجــــــــموعه کتـــــــــــــابهای جــــــــامع عربـــــــــــــــی 1+5 (تلفن ارسال رایگان :09397273945)

5+1

مجــــــــموعه کتـــــــــــــابهای جــــــــامع عربـــــــــــــــی 1+5 (تلفن ارسال رایگان :09397273945)

5+1

این وبلاگ برای معرفی مجموعه کتاب های عربی 1+5 و همینطور آموزش این درس به علاقه مندان ایجاد شده و در آن به مباحثی مانند قواعد عربی ، ترجمه درس ها ،نمونه سوال ، تست و غیره پرداخته می شود .

بایگانی

الدَّرس الرابع :درس چهارم 

العجوزُ الثائرةُ:پیرزن انقلابی

هناک علی أطراف القریة عَجوزٌ لم تُبْقِ لها حوادثُ الدّهرِ إلاّ أرْبَعَ نِعاجٍ ؛ تأخذُ مِنْها اللَّبَنَ و الصوفَ لِتُواصِلَ الحیاةَ.

در اطراف روستا پیرزنی وجود داشت که حوادث روزگار چیزی جز چهار میش برایش باقی نگذاشته بود، شیر و پشم آنها را می گرفت تا به زندگی ادامه دهد.

و فـی صباح یومٍ من الأیّامِ اِستَیْقَظَتِ القریةُ مَذْعورةً علی صُراخِ العجوزِ الّتـی افتقدتْ نِعاجَها الأربع بِسَبَب السَّرِقةِ .

در صبح یکی از روزها از فریاد پیرزنی که به علت دزدی، چهار میشش را از دست داده بود، روستا با ترس بیدار شد .

فجاءَ النّاس إلى کوخِها لِیَجدواطریقاً لهذه المسألةِ. تقدّم أربعةٌ مِن وُجَهاءِ القریة .

همه ی مردم به خانه ی کوچک او آمدند تا راهی برای این مسأله پیدا کنند. چهار نفر از سرشناسان روستا پیش رفتند .

و کُلٌّ یقول لها: لا تَحْزَنـی یا اُمُّ! نحن نُعْطیکِ نَعْجَةً بَدَلها.

و همگی به او گفتند: ای مادر نگران نباش! ما به جای آن میشی به تو می دهیم.

ولکنّ العجوزَ قالت: أشکُر فضْلَکُم یا أولادﻯ، ولکنّى اُریدُ نِعاجى الّتـی تَعِبْتُ فـﻰتربیتهِا و أطلبُ منکم أن تأخُذونـی إلى الحاکمِ لِیَنْظُر فـی قضیَّتـﻰ.

اما پیرزن گفت: از لطف شما سپاسگزارم ای فرزندانم، ولی من میش های خودم را که در تربیت آنها رنج برده ام، می خواهم و از شما درخواست می کنم که مرا نزد حاکم ببرید تا به مشکل من رسیدگی کند.

فقال لها رجلٌ: إنّ الحاکمَ لا یُصْغى إلیکِ ؛ لأنّه مُنْشَغِلٌ بمسائلَ أکبرَ من قضیّتکِ.

مردی به او گفت: حاکم به حرف تو گوش فرا نمی دهد، زیرا او به مساﺋـلی بزرگتر از مشکل تو مشغول است

فَغضِبَت العجوزُ لِسَماعِ هذا الکلامِ وقالت: و هل هناک قضیّةٌ أکبرُ من قضیّتـﻰ؟!

پیرزن از شنیدن این سخن خشمگین شد و گفت: آیا مسأله ای بزرگتر از مشکل من وجود دارد؟!

و أخیراً اِتَّفَقَ أهلُ القریةِ علی أن یُوصِلوا العجوزَ إلى مقرّ الحاکم .

و سرانجام اهالی روستا توافق کردند که پیرزن را به مقرّ حاکم ببرند.

عندما وصلت إلى مقرّ الحاکمِ، تقدّمت إلى أحدِ البوّابینَ و قالت: یا ولدﻯ! إنّى اُریدُ مقابلةَ الحاکمِ.

زمانی که به مقرّ حاکم رسید، پیش یکی از دربانان رفت و گفت: ای فرزندم! من می خواهم با حاکم را ببینم.

ففتَح الرّجلُ فاه متعجِّباً و قال: و مَن أنتِ حتّی تُقابلى الحاکمَ؟!

مرد با تعجب دهانش را باز کرد و گفت: تو کی هستی که با حاکم ملاقات کنی؟!

قالت بحِدّةٍأنا صاحبةُ حقٍّ، سُرِق مِنّى!

به تندی گفت: من صاحب حقّی هستم که از من دزدیده شده است .

فقال لها: إنّ الحاکمَ لا یَسْتَقْبِلُ عامَّةَ النّاسِ ؛ و انّما یستقبلُ من کانت لَدَیْه مسألةٌمُهِمَّةٌ.

پس به او گفت: حاکم، عامّه ی مردم را قبول نمی کند، او فقط کسی را می پذیرد که مسأله ی مهمی داشته باشد .

فٱرْتَجَفَت العجوزُ و کأنَّ حماسةَ الشبابِ و الثّورةِ قد رجعت إلیها مرّةً اُخْری فقالت: وَیْلَکَ أتَعْتَقِدُ أنّ مَسألتـی غیرُ مُهِمَّةٍ؟

پیرزن لرزید و گویی شور و اشتیاق جوانی و قیام و انقلاب بار دیگر به سوی او بازگشته است، پس گفت: وای بر تو آیا معتقدی که مسأله من مهم نیست؟

 إذا کان لِقاءُ المظلومینَ لایَلیقُ بالحاکم فَلا یَلیقُ بالحاکمِ أن یَبْقَی فـﻰمَنْصِبهِ!

 اگر دیدار مظلومان شایسته حاکم نمی باشد، پس سزاوار نیست که حاکم در مقام خود باقی بماند!

فأشار الرجل إلى أحَدِ الحُرّاسِ، بأنْ یَرْمىَ العجوزَ خارجاً. ولکنّها صَرَخَت بِوَجْهِه صَرْخَةً وصلت إلى اُذُنِ الحاکمِ. فاسْتَفْسَرَ عن قضیَّتِها، ثمّ أذِنَ لَها بعد ذلک بالدُّخول علیه.

آنگاه مرد به یکی از نگهبانان اشاره کرد که پیرزن را بیرون کند. اما پیرزن بر سر نگهبان محکم فریاد کشید که صدا به گوش حاکم رسید.(حاکم) درباره ی ماجرای او پرس و جو کرد، سپس بعد از آن ماجرا به وی اجازه ورود داد.

فدخلت العجوزُ مرفوعةَ الرأسِ وسألها الحاکمُ: مابکِ أیّتُها العجوزُ؟

پیرزن با سربلندی وارد شد و حاکم از وی پرسید: چه اتفاقی برایت افتاده، ای پیرزن؟

قالت:أنتَ سرقتَ نِعاجى الأربَعَ، وأنا نائمةٌ!

پاسخ داد: تو چهار میش مرا دزدیدی در حالی که من خوابیده بودم!

فقال لها الحاکمُ هازِئاً: کان علیکِ أن تَسْهَرﻯ علی نِعاجِکِ لاأنْ تَنامى.

حاکم با حالت تمسخر گفت: لازم بود که به خاطر میش هایت بیدار می ماندی نه اینکه می خوابیدی.

فأجابَتْه العجوزُ: ظَنَنْتُک أنت السّاهِرَ یا سیّدﻯ! فَنِمْتُ.

پیرزن جواب داد: گمان بردم تو بیداری ای سرورم! پس خوابیدم.

عندها أطْرَقَ الحاکم رأسَه، ثمّ التفتَ إلى أحد الجنودِ قائلاً: أعْطُوها أرْبَع نِعاجٍ!

در این هنگام حاکم سر به زیر انداخت، سپس رو به یکی از سربازان کرد وگفت : چهار میش به او بدهید.

فخرجت العجوزُوهى تعیش لحظةَ الفَرَحِ والاِنتِصارِ.

پیرزن خارج شد در حالی که در شادمانی و پیروزی زندگی می کرد

 

  • سیدعلی احمدی

أطلبُ منکم أن تأخُذونـی إلى الحاکمِ لینظر فـی قضیتـﻰ

إذا کان لِقاءُ المظلومینَ لایَلیقُ بالحاکم

الثّورةِ قد رجعت إلیها مرّةً اُخْری فقالت

العجوز الثائرة

المسألةِ. تقدّم أربعةٌ مِن وُجَهاءِ القریة

انّما یستقبلُ من کانت لَدَیْه مسألةٌمُهِمَّةٌ.

بأن یرمى العجوز خارجا

تقدّمت إلى أحدِ البوّابینَ

ثمّ أذن لها بعد ذلک بالدُّخول علیه

ثمّ التفتَ

ثمّ التفتَ إلى أحد الجنودِ قائلاً: أعْطُوها أرْبَع نِعاجٍ!

سُرِق مِنّى!

صُراخِ العجوزِ الّتـی افتقدتْ نِعاجَها الأربع

علی أن یُوصِلوا العجوزَ إلى مقرّ الحاکم .

عندما وصلت إلى مقرّ الحاکمِ

عندها أطْرَقَ الحاکم رأسَه

فأجابَتْه العجوزُ: ظَنَنْتُک أنت السّاهِرَ یا سیّدﻯ

فأشار الرجل إلى أحد الحرّاسِ

فاسْتَفْسَرَ عن قضیَّتِها

فجاءَ النّاس إلى کوخِها لِیَجدواطریقاً لهذه

فخرجت العجوزُوهى تعیش لحظةَ الفَرَحِ والاِنتِصارِ.

فدخلت العجوزُ مرفوعةَ الرأسِ

ففتَح الرّجلُ فاه متعجِّباً و قال:

فقال لها الحاکمُ هازِئاً: کان علیکِ أن تَسْهَرﻯ

فقال لها رجلٌ: إنّ الحاکمَ لا یُصْغى إلیکِ

فقال لها: إنّ الحاکمَ لا یَسْتَقْبِلُ عامَّةَ النّاسِ

فَغضِبَت العجوزُ لِسَماعِ هذا الکلامِ

فَلا یَلیقُ بالحاکمِ أن یَبْقَی فـﻰمَنْصِبهِ!

فٱرْتَجَفَت العجوزُ و کأنَّ حماسةَ الشبابِ

قالت بحِدّةٍ: أنا صاحبةُ حقٍّ

قالت:أنتَ سرقتَ نِعاجى الأربَعَ

لأنّه مُنْشَغِلٌ بمسائلَ أکبرَ من قضیّتکِ

لکنّها صَرَخَت بِوَجْهِه صَرْخَةً وصلت إلى اُذُنِ الحاکمِ

لی صُراخِ العجوزِ الّتـی افتقدتْ نِعاجَها الأربع بِسَبَب السَّرِقةِ .

نحن نُعْطیکِ نَعْجَةً بَدَلها.

هناک علی أطراف القریة عَجوزٌ

هناک علی أطراف القریة عَجوزٌ لم تُبْقِ لها حوادثُ الدّهرِ

و أخیراً اِتَّفَقَ أهلُ القریةِ علی

و فـی صباح یومٍ من الأیّامِ اِستَیْقَظَتِ القریةُ

و قالت: یا ولدﻯ! إنّى اُریدُ مقابلةَ الحاکمِ.

و مَن أنتِ حتّی تُقابلى الحاکمَ؟!

و کُلٌّ یقول لها: لا تَحْزَنـی یا اُمُّ!

وأنا نائمةٌ

وسألها الحاکمُ: مابکِ أیّتُها العجوزُ

وقالت: و هل هناک قضیّةٌ أکبرُ من قضیّتـﻰ

ولکنّ العجوزَ قالت: أشکُر فضْلَکُم یا أولادﻯ

ولکنّى اُریدُ نِعاجى الّتـی تَعِبْتُ فـﻰتربیتهِا

وَیْلَکَ أتَعْتَقِدُ أنّ مَسألتـی غیرُ مُهِمَّةٍ

کان علیکِ أن تَسْهَرﻯ علی نِعاجِکِ لاأنْ تَنامى

کتاب کار 1+5

نظرات  (۵)

عاااااالیییی
بسیار مفید با تشکر
عالی 

ممنون از شما عالی بود *-*
مرسی برای ترجمه ها واقعا به دردمون میخوره❤

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

دیکشنری